خود كرده را تدبیر نیست
روزی روزگاری، آسیابانی كه خارج از شهر آسیاب كوچكی داشت مشغول كارهای خود بود. او هر روز گندمهایی كه كشاورزان برایش میآوردند آسیاب میكرد و غروب آنها را تحویل میداد و مزدش را میگرفت. در یكی از روزها حوالی
نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
به كسانی گفته میشود كه از روی نادانی بلاهای زیادی به سرشان میآید.روزی روزگاری، آسیابانی كه خارج از شهر آسیاب كوچكی داشت مشغول كارهای خود بود. او هر روز گندمهایی كه كشاورزان برایش میآوردند آسیاب میكرد و غروب آنها را تحویل میداد و مزدش را میگرفت. در یكی از روزها حوالی ظهر یك غول بیابانی از سمت بیابان آمد و وارد آسیاب او شد. چون آسیابان مشغول كار بود متوجه آمدن او نشد. غول نیز رفت و در گوشهای از آسیاب نشست. وقتی كار آسیاب گندمها تمام شد، آسیابان داشت كیسههای آرد را جابه جا میكرد كه یك دفعه چشمش به یك غول بیابانی بزرگ، پشمالو و سیاه در گوشه آسیاب افتاد. آسیابان با وحشت فریاد زد: تو كیستی؟ و چون جوابی نشنید، نزدیكتر آمد و گفت: اسم تو چیست؟ غول گفت: اسم تو چیست؟ آسیابان كه خیلی ترسیده بود گفت: من خودم هستم. غول هم گفت: من خودم هستم. هرچه آسیابان میگفت غول تكرار میكرد.
بعد از گذشت چند روز آسیابان حسابی كلافه شده بود هر كلامی و هر رفتاری كه انجام میداد، غول بلافاصله از او تقلید میكرد و آن را تكرار میكرد از طرفی غول كه خیلی سرحال شده بود خیال رفتن و ترك كردن آسیاب را نداشت.
یك روز كه آسیابان حسابی از دست غول خسته شده بود از آسیاب خودش فرار كرده و به شهر نزد پیر فرزانهای رفت و تمام ماجرا را برایش تعریف كرد. آسیابان گفت: با این شرایط نمیتوانم در آنجا زندگی كنم و باید كارگاه خود را رها كنم و به شهر دیگری بروم. مرد دانا كه ترس و دلهره آسیابان را از ماندن غول در آسیابش دید، راه حلی به او پیشنهاد كرد، و مرد آسیابان با خوشحالی و رضایت به آسیاب خود بازگشت. وقتی به آسیاب خود رسید دید غول در گوشهی كارگاه به خواب رفته. ابتدا دو كاسه برداشت یكی را پر از آب و دیگری را پر از نفت كرد و با دو كبریت در آسیاب گذاشت. آسیابان سپس كاسه نفت و یك كبریت را نزدیك غول گذاشت و كاسه آب و كبریت را نزدیك خودش گذاشت. زمانی كه غول از خواب بیدار شد، آسیابان شروع كرد آب را به سر خود ریخت و تمام تن خود را خیس كرد سپس كبریت را برداشت تا روشن كند. غول هم به سرعت تقلید كرد. كاسهی نفت را روی سر و تن خود ریخت و كبریت را برداشت تا روشن كند. آسیابان چون تنش خیس بود آتش نمیگرفت ولی غول كه تنش آغشته به نفت بود با جرقهی كوچكی از كبریت آتش گرفت و سر و صورت غول شروع به سوختن كرد غول در حالی كه جیغ و داد میكرد با عجله از آسیاب خارج شد و به سمت رودخانه حركت كرد.
غولهای بیابانی دیگر كه صدای او را شنیدن به نزدیك رودخانه آمدند تا به او كمك كنند. غول چون با نفت آتش گرفته بود با آب خاموش نمیشد. دوستانش كمك كردند و خاك بر روی او پاشیدند تا آتش خاموش شد. خیلی از قسمتهای بدنش، سرش و تمام موهایش سوخته بود ولی درنهایت با كمك دوستانش زنده ماند.
غولهای دیگر زمانی كه مقداری حال غول بهتر شد و توانست پاسخ دهد علت آتش گرفتنش را پرسیدند. غول داستان آشناییاش را با آسیابان و تقلید كارهای او را برای دوستانش تعریف كرد دوستانش به او خندیدند و گفتند: پس اگر خودت كردهای بسوز كه خود كرده را تدبیر نیست.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}